پهنای پاک آسمان، مبدأ دانه های تند باران است. این تکه بلورهای باطراوت، زمین آلوده، این مقصد پلید را می شویند.
مردم شیراز خوب به خاطر دارند هنگامی که «مسجد عتیق شیراز» سرشار از جمعیت می شد. و باران سخنانت، از زلال سینه پاکت بر زمین عطش ناک دل هاشان نفوذ می کرد.
شگفتا، چه قدر شیفته بودند نمازگزاران به نغمه های عرفانی ات، آن گاه که آیین خداوندی را تفسیر می کردی! چه سحری نهان بود در منبر سبز وعظ و خطابه هایت، وقتی دانه دانه آیات را می شکافتی و از عذاب جهنم و ثواب بهشت برین سخن می گفتی!
کوچ خونین
ای راوی «داستان های شگفت»! چه داستانی شگفت تر از اینکه آن گاه که صد پاره گشتی، تکه های بدنت را در رؤیاهای صادقه دیگران، از بالای بام ها و درختان طلبیدی؟! اگر آن بمب گذاران، «گناهان کبیره» را می شناختند، «قلب سلیم» تو و یارانت را تکه پاره نمی کردند.
و خوشا لحظه عروج غم انگیزت که ساعاتی پیش از رفتن به سوی محراب، یک دست بر سینه و با دست دیگر به آسمان اشاره کردی؛ یعنی من هم رفتم.
«چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم».
منبع »https://b2n.ir/94578