کمک به نیازمندان
قصد ازدواج داشتم اما از نظر اقتصادی دچار مشکل بودم. با خود اندیشیدم که نامهای بینام و نشان خدمت آقا بنویسم و از ایشان تقاضای کمک مالی کنم. این کار را کردم ولی دلهرهای داشتم. چند روز بعد آقا به مدرسه آمد و از طلاب احوالپرسی و دلجویی کرد. هنگام رفتن رو به من کرد و گفت: «آقای --- حاجتت برآورده است. بعدا به منزل ما بیایید.» دهانم از تعجب باز مانده بود. نمیدانستم که ایشان چطور فهمیده است که نامه را من نوشتم، در صورتی که هیچ کس جز خودم از این ماجرا خبری نداشت. از طرفی مقدار پولی که ایشان به من داد درست به اندازه مخارج ازدواجم بود. نه کمتر و نه بیشتر.
خاطره یکی از طلاب حوزه علمیه شیراز ، به نقل از منبع :yon.ir/ipxaT