تو این مدتی که داشتم مطلب رو مینوشتم به یادش اشک میریختم !
گفت : محمد جان ... مادر ... بیا ناهار بخوریم
پرسید : ناهار چی داریم مادر ؟
گفت : باقالا پلو با ماهی
با خنده رو به مادر کرد و گفت : ما امروز این ماهی ها را می خوریم
و یه روزی هم این ماهی ها ما را می خورند !