خانه

شهید و ماهی!

تو این مدتی که داشتم مطلب رو مینوشتم به یادش اشک میریختم !

 

 

گفت : محمد جان ... مادر ...  بیا ناهار بخوریم

 

پرسید : ناهار چی داریم مادر ؟

گفت : باقالا پلو با ماهی

 

 

 

با خنده رو به مادر کرد و گفت : ما امروز این ماهی ها را می خوریم

و یه روزی هم این ماهی ها ما را می خورند !

 

چند سال بعد ... والفجر ۸ ... درون اروند گم شد ...

 

و مادر تا آخر عمرش ماهی نخورد ...

السلام علیکم ایها الشهداء والصدیقین