خانه

کادوی عروسی

کادوی عروسی
ماشین دنبالش آمده بود. پوتین‌هایش را واکس زده بودم. ساکش را بسته بودم. تند تند اشک‌های صورتم را با پشت دست پاک می‌کردم. مادر آمد. گریه می‌کرد.
«مادر! حالا زود نبود بری؟ آخه تازه روز سوم زندگی‌تونه.» خودش هم گریه‌اش گرفته بود...
 دستم را کشید، برد گوشه حیاط. گفت «این پاکت‌ها را به نشانی‌هایی که روش نوشتم برسون. وقت نشد خودم برسونمشون. زحمتش می‌افته گردن تو.»
پول‌هایی که برای کادوی عروسی‌اش جمع شده بود، تقسیم کرده بود؛ هر پاکت برای یک خانواده شهید.

 

 
                                                          شهید ردانی‌پور
براساس تارنمای آوینی