خانه

مختصری از زندگینامه شهید داود فرزين

از همان كودكي داراي هوشي سرشار و روحيه اي مقاوم بود بطوري كه حركات و برخوردش با خانواده و ديگران نشانگر اين مطلب بود.

 

نام شهید: داود

نام پدر:فرضعلی

تاریخ تولد: 1346

محل تولد: روستاي ماهور باشت

تاریخ شهادت:62/7/27

محل شهادت: جبهه بانه 

زیارتگاه : روستاي ماهور باشت

 

زندگینامه

بسم الله الرحمن الرحيم

شهيد در اول ارديبهشت ماه سال 1346 در روستاي ماهور باشت در خانواده اي كه از جهت امكانات مالي فوق العاده ضعيف و از لحاظ ايمان و اعتقادات مذهبي غني و مقاوم بودند پا به عرصه وجود نهاد. وي در دوران كودكي با اخلاقيات اسلامي در خانواده آشنا و تربيت شد و از همان كودكي داراي هوشي سرشار و روحيه اي مقاوم بود بطوري كه حركات و برخوردش با خانواده و ديگران نشانگر اين مطلب بود. شهيد دوران تحصيلات ابتدايي را در روستاي زادگاهش با موفقيت و شايستگي در بين همكلاسان خود پشت سر گذاشت و از سن ده سالگي با سرمشق گرفتن از خانواده خويش نماز خواندن را آغاز كرد و در چهره اش هميشه خضوع و خشوع نمايان بود. در بين دوستان و خويشاوندان محبوبيت خاصي داشت. وي پس از پشت سر گذاشتن تحصيلات ابتدايي، دوران راهنمايي خود را در مدرسه راهنمايي شهيد موسوي(ابوريحان سابق) در شهرستان گچساران آغاز نمود. وي تحصيلات اين دوره را نيز با موفقيت به پايان رساند و در همين دوره بود كه مردم ايران برعليه رژيم طاغوت قيام نمودند و دانش آموزان نيز در اين قيام نقش بسزايي داشتند. شهيد از دانش آموزان انقلابي و در خط امام و يكي از اعضاي انجمن اسلامي دانش آموزان مدرسه بودند و مرتب با ديگر همكلاسان خود در شبها به نصب اعلاميه و پوستر و پخش شب نامه مي پرداختند و هميشه نويد مي داد كه به زودي انقلاب ايران از نزديك و در وطن رهبري خواهد شد. شهيد به علت علاقه خاصي كه به كارهاي فني و حرفه اي داشتند در امتحانات ورودي هنرستان فني طالقاني شركت كرد و در رشته راه و ساختمان قبول شد و به ادامه تحصيل پرداخت. وي سال اول هنرستان را با موفقيت پشت سر گذاشت و در سال دوم كه سنش به پانزده سال رسيد جهت آشنايي با فنون نظامي و اسلحه شناسي در بسيج شهرستان گچساران ثبت نام نمود و در يك دوره دو هفته اي در حوالي اين شهرستان با فنون و سلاحهاي انفرادي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهرستان گچساران آشنا شد، سپس در سال دوم هنرستان مجددا جهت اعزام نيرو به جبهه ثبت نام نمود و طي يك دوره آموزشي در شيراز رهسپار جبهه هاي حق عليه باطل گرديد كه پس از گذشت چهار ماه مأموريت وي به پايان رسيد و به منزل مراجعت نمودند. شهيد ناراحت بود كه چرا در اين مدت حمله اي صورت نگرفت تا در آن شركت كند و مرتباً مي گفت كه بايد به جبهه برگردم و با تبليغ و راهنمايي تعدادي از دوستان خود را به رفتن در جبهه ها ترغيب نمود تا اينكه مجدداً در تيرماه 62 به جبهه عزيمت نمود. با وجود اينكه مأموريتش تمام شده بود،‌لذا هنگامي كه فهميد عمليات والفجر 4 به زودي آغاز مي شود به علت علاقه شديد به شركت در حمله از تسويه حساب خودداري و تصميم خود را عملي كرد. شهيد با دسته آرپيچي زن در حمله شركت كرد و در مرحله اول عمليات والفجر 4 بر اثر اصابت تركش خمپاره به فيض شهادت نائل گشت و به سوي محبوبش شتافت. وي جواني خوش اندام و بلند قد بود بطوري كه هيكل او با سنش متناسب نبود و كساني كه او را نمي شناختند باور نمي كردند كه شانزده ساله است. وي داراي چهره اي بشاش و خنده رو بود و در مقابل پدر و مادر و برادران مؤدب و با دوستان و خويشاوندان خوش رفتار و حتي در بين كودكان نيز محبوبيت خاصي داشت. شهيد شركت در جنگ را وظيفه هر فرد مسلمان مي دانست و در نامه اي نوشته بود كه انسان بايد در جبهه باشد تا مزه زندگي را بفهمد.

منبع : بنیاد شهید وامور ایثارگران استان کهگیلویه وبویراحمد و yon.ir/HRnHo